شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۴:۳۵
روایت بیست و دوم؛ هفت صبح فردا

حوزه/ یک ساعت بعد کسی در دایرکت پیام می‌دهد. یک اسم و شماره تلفن. زنگ می‌زنم. مردی که آن‌طرف خط است می‌گوید: «سلام حاجی. فردا هفت صبح نمازخونه بیمارستان فرقانی می‌بینمت».

به گزارش خبرگزاری حوزه باورش کنم یا نه، کرونا به ایران آمده و معلوم نیست تا کی ماندنی است. این توییت حرفی برای گفتن ندارد. پاکش می‌کنم. به‌جایش می‌نویسم:
«خیلی دلم گرفته»
این هم نه. دلِ گرفتهٔ من یکی‌ست شبیه هزار دلِ‌ِ گرفتهٔ دیگر. پاک می‌کنم.
«به نظرتون ته این ماجرا چی می‌شه؟»
پاک می‌کنم.
«ای کاش دکتر یا پرستار بودم»
این جمله یعنی تماشاکردن بحران از بیرون. این را نمی‌خواهم. پاکش می‌کنم.
چند دقیقه خیره به صفحهٔ گوشی می‌مانم و بعد می‌نویسم:
«راهی سراغ دارید که یه طلبه بتونه به کادر درمان کمک کنه؟»
همین را توییت می‌کنم.
هنوز کسی چیزی ننوشته که پیام بعدی را توییت می‌کنم:
«جاروکردن و نظافت بلدم، قهوه‌های خوبی درست می‌کنم، اپراتور تلفن و کامپیوتر هم می‌تونم باشم»
یک ساعت بعد کسی در دایرکت پیام می‌دهد. یک اسم و شماره تلفن. زنگ می‌زنم. مردی که آن‌طرف خط است می‌گوید:
«سلام حاجی. فردا هفت صبح نمازخونه بیمارستان فرقانی می‌بینمت».

۳۱۳/۶۱

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha